درگاه:زندگینامه/گفتارنیک/۱۲
< درگاه:زندگینامه | گفتارنیک
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی | دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی | |
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو | ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی | |
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت | صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی | |
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست | عالمی دیگر بباید ساخت و ز نو ادمی |
— حافظ